قوله تعالى: إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات و أخْبتوا إلى ربهمْ اى تواضعوا لربهم و خشعوا. و قیل: انابوا و اطمأنوا و سکنت جوارحهم، و اشتقاقه من الخبت و هى الارض المستویة کما تقول: انجد و اتهم، این إلى بموضع لام افتاده است که در معنى هر دو متقارباند، و روا باشد که إلى بمعنى «من» باشد، اى اخبتوا من خوف ربهم. و قیل: قصدوا باخباتهم الى ربهم، حقیقت اخبات آرام دل است و سلوت جان و سکون جوارح در طاعت، رسته از تراجع و دور از تردد و نزدیک بحق، أولئک أصْحاب الْجنة الواصلون الى الرضوان الاکبر، همْ فیها خالدون.
آن گه مثل زد مومنان و کافران را: مثل الْفریقیْن فریق المسلمین و فریق الکافرین، همانست که جایى دیگر گفت: فأی الْفریقیْن أحق بالْأمْن میگوید: سان و صفت کافران و مومنان همچون دو فریق است یک فریق نابینا و کر، و دیگر فریق بینا و شنوا، کافر در نابینایى و کرى دل، راست چون کسى است بچشم نابینا و بگوش کر، و مسلمان در بینایى و شنوایى دل، راست چون کسى است بچشم سر بینا و گوش سر شنوا، آن گه گفت: هلْ یسْتویان مثلا اى هل یتشابهان فى المثل؟ و هو نصب على التمییز، در صفت هرگز کى یکسان باشند و چون هم؟ ثم قال: أ فلا تذکرون أ فلا تتعظون؟ یا اهل مکه فتنتفعوا بضرب المثل.
و لقدْ أرْسلْنا این واو عطف است و لام تأکید قسم، تقدیره: «و الله لقد ارسلنا نوحا» کان اسمه ساکتا فسمى نوحا لانه کان ینوح على نفسه. و الجمهور على انه اسم أعجمی الى قومه المبعوث الیهم، إنی لکمْ نذیر مبین بفتح الف قرائت مکى و بصرى و کسایى است یعنى بانى لکم، اى ارسلناه بالانذار. باقى بکسر الف خوانند بر اضمار قول، یعنى فاتاهم فقال إنی لکمْ نذیر أنذرکم عذاب الله، «مبین» ابین لکم مصالحکم.
أنْ لا تعْبدوا إلا الله یجوز ان یکون نصبا على تقدیر ارسلناه ب: أنْ لا تعْبدوا إلا الله. و قیل: ابین لکم أنْ لا تعْبدوا و یجوز ان یکون جزما على النهى و «ان» هى المفسرة إنی أخاف علیْکمْ عذاب یوْم ألیم یرید الغرق و «یوم الیم» کقول القائل: نهاره صائم، لان الالم و الایلام یقعان فیه. و قال مقاتل: بعث نوح (ع) بعد مائة سنة و لبث یدعو قومه تسع مائة و خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن وهب قال: اوحى الیه و هو ابن خمسین سنة و لبث فى قومه تسع مائة و خمسین سنة و عاش بعد هلاک القوم خمسین سنة و کان عمره الفا و خمسین سنة. و عن ابن عباس قال: اوحى الیه و هو ابن اربع مائة و ثمانین سنة و دعا قومه مائة و عشرین سنة و رکب السفینة و هو ابن ستمائة سنة و بقى بعد هلاک قومه ثلاثمائة و خمسین سنة، فذلک الف سنة الا خمسین عاما.
فقال الْملأ الذین کفروا منْ قوْمه اى الاشراف من قومه «ما نریک» یا نوح إلا بشرا مثْلنا سمى الانسان بشرا لظهور بشرته خلافا للبهائم و الطیور و الصدف. چون نوح ایشان را دعوت کرد بر عبادت الله و ایشان را از عذاب بیم داد، مهتران و سروران ایشان جواب دادند که: اى نوح ما ترا آدمیى همچون خود دانیم بصورت و پیکر ما و هیچ افزونى نیست ترا بر ما، و این سخن بر انکار صحت نبوت وى گفتند و ما نراک اتبعک إلا الذین همْ أراذلنا همانست که جاى دیگر گفت: «أ نوْمن لک و اتبعک الْأرْذلون» اراذل جمع جمع است رذل و ارذل و اراذل مثل کلب و اکلب و اکالب. و گفتهاند: جمع ارذل است و هو الناقص القدر، یعنى، فرومایه و بىقدر نه خواجه و رئیس «بادى الرأى» قرأ ابو عمرو بادئ بالهمز بعد الدال «الراى» بغیر همز، و المعنى «اراذلنا» فى مبتدأ الراى اتبعوک و لم یفکروا و لم ینظروا و لو فکروا ما اتبعوک. و قرأ الباقون بادى بالیاى غیر مهموزة. فمن قرأ بادى الراى بالهمز، فمعناه اول الراى من بدأت الشیء و ابتدأت، و من قرأ بادى الراى بغیر الهمز فمعناه: ظاهر الرأى من بدا الشیء یبدو اذا اظهر، چون بهمز خوانى معنى آنست که ترا پس روى نکرد و نپذیرفت مگر این اراذل که نفایه مااند که پیشین دیدار که ترا دیدند بپذیرفتند و بتو پىبردند، و اگر در کار تو اندیشه کرد ندید تا ترا بشناختندید، هرگز ترا نپذیرفتندید، و پس روى نکردندید، و اگر به «یا» خوانى بىهمز، معنى آنست که پى نبرد بتو مگر ایشان که نفایه مااند چنان که پیداست و چنان که فرا مىنگریم، یعنى ظاهر رأى و اول راى نماید و معلوم شود که ایشان اراذل و سفلهاند و در کار ایشان حاجت بتأمل نیست. و قیل: معناه: اتبعوک فى ظاهر الراى و باطنهم على خلاف ذلک. و فى الراى قولان: احدهما من الرویة کقوله: رأى العین. و الثانى من التفکر، و هذا اظهر. و انتصاب بادى على المصدر کما تقول ضربته اول الضرب. و قیل: على الظرف و انما حمل على الظرف و لیس بزمان و لا مکان لان «فى» مقدر معه اى فى ظاهر الامر و فى اول الراى.
و ما نرى لکمْ علیْنا منْ فضْل نوح را میگفتند و اتباع وى را که شما را بر ما فضلى نیست و افزونى، نه در مال و نه در نسب و نه در دین، که در آنچه مىگوئید دروغ زناناید، نوح در دعوى که میکند، و اتباع وى در تصدیق.
قال یا قوْم أ رأیْتمْ إنْ کنْت این کون حال است على بینة منْ ربی اى على بیان و یقین من ربى، و معرفة ما یجب له على و آتانی رحْمة منْ عنْده رحمنى بها فجعلنى نبیا. «فعمیتْ علیْکمْ» تلک البینة، اى خفیت علیکم فعمیتم عنها، لان الله سلبکم علمها و منعکم معرفتها لعنادکم الحق. بینة اینجا دلایل نبوت است از معجزات و آیات، و رحمت نبوت است که سبب نجات خلق است و سعادت ایشان در دو جهان، ازین جهت آن را رحمت نام کرد، قرأ حمزة و الکسایى و حفص «فعمیت علیکم» مضمومة العین مشددة المیم من عمى یعمى تعمیة، اى عماها الله علیکم لاعراضکم عنها، کما قال الله تعالى: أولئک الذین لعنهم الله فأصمهمْ و أعْمى أبْصارهمْ و قیل: عماها الشیطان بوسوسته لکم و تزیینه، کقوله: و زین لهم الشیْطان ما کانوا یعْملون و الفعل فى هذه القراءة مبنى لما لم یسم فاعله، و عمیت، اى اخفیت و التاء ضمیر الرحمة من قوله: و آتانی رحْمة منْ عنْده و قرأ الباقون فعمیت بفتح العین و تخفیف المیم، و الوجه ان الفعل مبنى للفاعل و هو ضمیر الرحمة، و عمیت، بمعنى خفیت و یجوز ان یکون على القلب، و المعنى: عمیتم عنها کما تقول، ادخلت الخاتم فى اصبعى و کقوله: فلا تحْسبن الله مخْلف وعْده رسله و یقال: عمى على هذا الامر و عمیت عنه اذا لم افهمه أ نلْزمکموها و أنْتمْ لها کارهون یعنى أ نلزمکم قبولها و نضطرکم الى معرفتها اذ کرهتم، قال ابن جریر: اى لا نجبرکم على الایمان بالله و انتم کارهون لذلک و لکن نکل امرکم الى الله حتى یقضى فى امرکم ما یشاء. قال مقاتل: لو استطاع نبى الله لالزمها قومه، و لکن لم یملک ذلک.
و یا قوْم لا أسْئلکمْ علیْه اى على تبلیغ الرسالة کنایة عن غیر مذکور، «مالا» اى جعلا إنْ أجری إلا على الله اى ما ثوابى الا على الله و ما أنا بطارد الذین آمنوا این جواب آنست که گفتند: «همْ أراذلنا» اینان که بتو پى بردهاند نزدیک ما سفله و رذالاند نه اشراف و روسا، و ما ننگ داریم که با ایشان باشیم، ایشان را از بر خویش بران تا بتو ایمان آریم. نوح بجواب ایشان گفت: ما أنا بطارد الذین آمنوا من ایشان را نرانم که ایشان گرویدگاناند «إنهمْ ملاقوا ربهمْ» ایشان ببعث و نشور ایمان دارند، و ایشان خداوند خویش را خواهند دید، و جزاى ایمان و کردار خویش ببینند، و هر که ایشان را راند و برایشان ظلم کند بجزاى خویش رسد و لکنی أراکمْ قوْما تجْهلون لکن شما قومى ناداناناید نمیدانید که اینان به از شمااند که اینان مومناناند و شما کافران.
و یا قوْم منْ ینْصرنی من الله اى من ینجینى من عذاب الله إنْ طردْتهمْ أ فلا تذکرون أ فلا تتعظون و تتفکرون ان طرد من قربه الله یوجب سخط الله.
و لا أقول لکمْ عنْدی خزائن الله اى خزائن امواله فاعطیکم على الایمان.
و قیل: خزائن المطر فاسوقها الیکم. و قیل: مفاتح الغیب، و هو جواب لقولهم اتبعوک فى ظاهر ما ترى منهم و هم فى الباطن على خلافک، فقال مجیبا لهم: لا أقول لکمْ عنْدی خزائن غیوب الله و لا أعْلم ما یغیب عنى مما یستسرونه فى نفوسهم فسبیلى قبول ما ظهر منهم.
و لا أقول إنی ملک این جواب ایشان است که گفتند: ما نراک إلا بشرا مثْلنا ما ترا بشرى، آدمیى هم چون خود مىبینیم نوح گفت: من خود نمى گویم که من ملکىام که من همان آدمى و بشرام که شما مىگویید و لا أقول للذین تزْدری اى تستصغر و تستخس اعینکم یعنى المومنین «تزدرى» تفتعل، من قولهم زریت على الشیء اذا عبته و خسست فعله و ازریت به اذا قصرت به لنْ یوْتیهم الله خیْرا توفیقا و ایمانا الله أعْلم بما فی أنْفسهمْ من الخیر و الشر و لیس لى ان اطلع على ما فى نفوسهم و ضمائرهم إنی إذا لمن الظالمین ان طردتهم تکذیبا لهم بعد ما ظهر لى منهم الایمان. این سخن جواب ایشان است که گفتند: اتبعوک فى ظاهر الراى و باطنهم على خلاف ذلک، نوح گفت: بر من آنست که دعوت کنم بر توحید و ایمان هر که اتباع من کند بظاهر او را قبول کنم و بر دلهاى ایشان مطلع نهام الله داند که در دلها و ضمیرها چیست اگر در ایشان عیبى است او به داند او داناتر است که در ایشان چه بود که بآن راه نمودن را شایستند اگر من ایشان را برانم پس آنکه بظاهر ایمان آوردند، آن گه من از ستمکاران باشم.
قالوا یا نوح قدْ جادلْتنا اى بالغت فى خصومتنا، و معنى الجدال فتل الخصم عن رأیه بالحجاج، جدل در لغت عرب بر پیچیدن است، جدیل مهار پیچیده است، و در شواذ خواندهاند: یا نوح قدْ جادلْتنا فأکْثرْت جدالنا برین قرائت مقدم موخر است یعنى قد اکثرت جدلنا فجدلتنا. اى نوح چندان با ما باز پیچیدى و پیکار کردى تا ما را بجدال ببردى و به پیکار بشکستى، یقال: جادلنى فجدلنى و خاصمنى فخصمنى و غالبنى فغلبنى. فأْتنا بما تعدنا من العذاب إنْ کنْت من الصادقین فى وعیدک.
قال إنما یأْتیکمْ به الله اى لیس الذى تستعجلون به من العذاب الى انما ذلک الى الله و هو الذى یاتیکم به إنْ شاء و ما أنْتمْ بمعْجزین اى لستم بمعجزیه و لا فائتیه اذا اراد تعذیبکم. و لا ینْفعکمْ نصْحی اى دعائى الى التوحید إنْ أردْت أنْ أنْصح لکمْ إنْ کان الله یرید أنْ یغْویکمْ اینجا سخن تمام شد و در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره: ان کان الله یرید ان یغویکم لا ینفعکم نصحى إنْ أردْت أنْ أنْصح لکمْ میگوید: اگر الله خواسته است که شما را بى راه کند و حکم شقاوت که در ازل کرده بر سر شما براند نصیحت من امروز شما را چه سود دارد و نیک خواست من چه بکار آید. من لم یساعده تعریف الحق بحکم العنایة، لم ینفعه نصح الخلق فى النهایة، من لم یوهله الحق للوصال فى آزاله، لم ینفعه نصح الخلق فى احواله، حجتى محکم است این آیت بر معتزله و قدریه، که اضافت ضلالت و غوایت با خود میکنند، و ارادت خود فرا پیش ارادت حق میدارند، و این مایه ندانند که هادى و مضل خدا است، سعادت و شقاوت، هدایت و ضلالت بحکم اوست، و بارادت و مشیت اوست، لا تجرى فى الملک و الملکوت طرفة عین و لا فلتة خاطر و لا لفتة ناظر الا بقضاء الله و قدره و بارادته و مشیته فمنه الخیر و الشر و النفع و الضر و الاسلام و الکفر و الرشد و الغوایة، لا راد لقضائه و لا معقب لحکْمه یضل منْ یشاء و یهْدی منْ یشاء لا یسْئل عما یفْعل و همْ یسْئلون هو ربکمْ اى خالقکم و مالککم و سیدکم فیتصرف فیکم على قضیة ارادته و إلیْه ترْجعون اى الى حکمه ترجعون و الى مشیته تمضون، و قیل: إلیْه ترْجعون بالموت و البعث فیجازیکم على اعمالکم، قال اهل اللغة: «الغى» فوق الضلال، و الغى لا یقال، الا للانسان فانه یقال ضل اللبن فى الماء و ضل التبن فى الطین و لا یقال غوى الا للناکب عن الصواب.
أمْ یقولون افْتراه این آیت عارض است در میان قصه نوح و مخاطب باین مصطفى است (ص) و معنى آنست که ایشان میگویند یعنى کافران قریش که این محمد قصه نوح از بر خویش نهاد و خود ساخت قلْ إن افْتریْته اى محمد گوى اگر من نهادم فعلی إجْرامی و بال جرم من و جزاى بد کرد من بر من نه بر شما.
یقال: اجرم الرجل اذا اذنب، و الاسم الجرم. ابو عمرو خواند بروایت عبد الوارث «فعلى اجرامى» بفتح الف، میگوید: بد کردهاى من بر من. آن گه گفت: و أنا بریء مما تجْرمون این از بهر آن گفت که در فعلی إجْرامی تبرئت قوم است پس تبرئت خود را گفت: و أنا بریء مما تجْرمون و من هم بیزارم از آن بد که شما کنید. و قیل: أمْ یقولون افْتراه یعنى به نوحا عن فیحتاج الى اضمار یعنى فقلنا ل: نوح قلْ إن افْتریْته و الاول اظهر. قوله: و أوحی إلى نوح أنه لنْ یوْمن منْ قوْمک إلا منْ قدْ آمن حق عز و جل»
درین آیت استدامت کفر ایشان بیان کرد و نوح را از ایمان ایشان نومید کرد تا نزول عذاب بایشان او را محقق شد، از اینجا روا داشت که بریشان دعاى بد کرد گفت: رب لا تذرْ على الْأرْض من الْکافرین دیارا، إنک إنْ تذرْهمْ یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا. قال: اهل التفسیر کان نوح (ع) یضرب ثم یلف فى لبد فیلقى فى بیته یرون انه قد مات فیخرج فیدعوهم حتى اذا ایس من ایمان قومه دعا علیهم. و قیل: جاءه رجل معه ابنه و هو یتوکأ على عصاه فقال: یا بنى انظر هذا الشیخ لا یغرنک. قال: یا ابت مکنى من العصا فناوله ایاها فشجه شجة فى رأسه فلا تبْتئسْ بما کانوا یفْعلون اى لا تغتم و لا تحزن. و الابتیاس افتعال من البوس و البوس الحزن، و قیل: الابتیاس حزن معه استکانة. قیل: هذا خطاب له بعد الدعاء لانه لما دعا علیهم حزن و اغتم. و قیل: هو متصل بالاول، اى لا تحزن و لا تستکن بما کانوا یفعلون فانى مهلکهم و منقذک منهم فحینئذ دعا علیهم فقال: رب لا تذرْ على الْأرْض من الْکافرین دیارا.